یکی از استعدادهای ما ایرانیها نسبت دادن حرفها و گفتههای خود به بزرگان برای موجه نشان دادن آنهاست.
به احتمال بسیار زیاد داستان کوروش کبیر را که در وب سایتهای ایرانی به وفور یافت میشود شنیدهاید.
این داستان کوتاه را میتوانید اینجا بخوانید:
دختری نزد کوروش کبیر رفت و گفت من عاشق تو شدهام.
کوروش کبیر گفت: نه لیاقت تو برادر من است که از من زیباتر است و پشت سر شما ایستاده!
دختر برگشت اما کسی را ندید.
کوروش کبیر گفت: اگر عاشق من بودی هیچ وقت بر نمی گشتی.
پاسخ به شایعه کوروش: اگر عاشق من بودی
این داستان دروغین در هیچ منبع مشخص و درستی نیامده و تنها نوشته یک آدم خوش ذوق بوده که برای انتشار بیشتر آن، آن را به کوروش کبیر نسبت داده است.
ضمن اینکه این داستان مشکلاتی نیز دارد. متاسفانه بسیاری فراموش میکنند که نقش اول داستان کوروش کبیر است. شخصی که بزرگترین امپراتوری زمان خودش بوده. ساده انگارانه نیست که دختری به سادگی به دربار امپراتور راه پیدا کنه و ادعای عشق و عاشقی کنه؟
نکته دوم استنباط و نتیجهگیری اشتباهی است که از کوروش کبیر (در این داستان) سر زده.
فرض بگیریم که دختری به کوروش ابراز علاقه کرده. آیا صرف برگشتن و نگاه کردن او به پشت سرش میتونه دلیل عاشق نبودن باشه؟!
این طبیعیه که اگر به کسی بگوییم پشت سرت را ببین، برگرده و پشت سرش رو نگاه کنه! و اصولا ربطی به عاشق بودن یا نبودن نداره! در واقع نمیتوان از این واکنش هیچ نوع نتیجهگیری خاصی کرد.
فرض کنید به شخصی که فقط یک دختر داره و دخترش نیز در کنارش ایستاده بگویید: اون یکی دخترت داره مییاد و با اشاره سر پشت سر او را نشان دهید. آیا به نظر شما شخص برمیگرده و پشت سرش رو نگاه می کنه؟
به نظر من به احتمال زیاد برمیگرده و پشت سرش رو نگاه میکنه. به خصوص که گوینده انسانی راستگو باشه و به عبارت عامیانه حرفاش سرکاری نباشه. آیا میتوان نتیجهگیری کرد که او یه دختر دیگه هم داره؟ و احتمالن یه همسر دیگه؟
بهتر است بدانیم بزرگان به این دلیل بزرگ شدن که کمر به خدمت به خلق بستهاند نه دل به داستانها و دروغهای شیرین برای وقتگذرانی.